یک نکته جالب برایتان بگویم و آن این است که عده زیادی از مردم بصره از خریدن لوازم مردم خرمشهر اکراه داشتند و خرید و فروش آن را حرام میدانستند و بسیاری از مغازههای بصره و کنار خیابانها و پیادهروها پر بود از لوازم مردم خرمشهر به فروش میرفت. عدهای از مؤمنین عراقی حتی از فروشگاههای دولتی خرید نمیکردند...
نظری بر کتاب «برادرانِ قلعه فراموشان»: خاطرات طاهر اسداللهی
کتاب خاطرات آزاده و جانباز 30 درصد؛ طاهر اسداللهی با عنوان «برادرانِ قلعه فراموشان» به همت ساسان ناطق از سوی انتشارات سوره مهر در زمستان 1403 منتشر شده است. راوی متولد آبان 1344 در اردبیل است. وی 27 ماه در گردان 183 لشکر 58 تکاور ذوالفقار سرباز بوده است.
پس از جلسه بود که با اصغر کاظمی، مسئول عملیات، سرپا شدیم و به دستور رشید، رفتیم مکانی برای قرارگاه فتح بیابیم؛ حدود پنجاه کیلومتری اهواز به طرف آبادان و در اطراف روستایی به نام خضریه در شرق رود کارون؛ یعنی همان محدودهای که حوزه عملیاتی قرارگاه فتح بود. یک صبح تا عصر کافی بود تا منطقه را برانداز کنیم و جایی در پنج کیلومتری کارون بیابیم...
به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، «خبرهای ماه» عنوان سلسله گزارشی در این سایت است. این گزارشها نگاهی دارند به خبرهای مرتبط با موضوع سایت در رسانههای مکتوب و مجازی. در ادامه خبرهایی از اسفند 1403 را میخوانید.
روزی در منطقه شلمچه عدهای از اهالی خرمشهر را با کامیون ایفا به مقر فرمانده آوردند. در میان این عده که بیشترشان پیرزنها و پیرمردها و بچهها بودند دو پسر جوان هم دیده میشدند. همه اسرا را از کامیون پیاده کردند و تنها آن دو جوان را به مقر فرمانده ضداطلاعات بردند. من در مقر تیپ نگهبان بودم.
مصطفی احمدپور، بسیجی رزمنده دوران دفاع مقدس، مهمان دویستوچهلمین برنامه شب خاطره (آبان 1392) بود. او درباره آموزشهای عملیات والفجر 8 خاطره گفت. او گفت: «قبل از عملیات والفجر 8، گردان ما نیرو نداشت. ما کادر گردان بودیم و برای آموزش آبی- خاکی به رودخانه دز رفتیم.
عملیات فتحالمبین که تمام شد، فرماندهان جمع شدند توی پایگاه منتظران شهادت و سرخوش از فتحی بزرگ و کمی هم باورنکردنی، که در زمانی اندک به دست آمده بود، خود را مهیای ادامة نبرد نشان دادند. پربیراه نگفتهام اگر از اوج گرفتن رفاقت و نزدیکی فرماندهان ارتش و سپاه پس از این عملیات بگویم. انگار از تعارفات معمول پاسدارها و آدابدانیهای نظامی ارتشیها خبری نبود.
صبح دوم فروردین ۱۳۴۲ که مصادف با ۲۵ شوال ۱۳۸۲ هجری قمری و وفات حضرت صادق علیه السلام بود، بخوبی دیده میشد که ماشینهای شرکت واحد پیوسته وارد قم میشوند و مسافرین خود را در لباسهای مختلف مثل کارگر و دهقان و امثال آن پیاده میکنند. عصر همان روز یعنی دوم فروردین ۱۳۴۲ از طرف حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی در مدرسه فیضیه، اعلام عزاداری شده بود...
پیچیدن عطر رمضان در نوروز، تلاقی بهار طبیعت و بهار قرآن، یادآور آن است که در آستانه این دگرگونی و زندگی دوباره و نوشدگی که اجزای جهان در جوشش و کوشش برآمده تا بروید و برویاند و تازه شود، اگر در تحول و زندهکردن جسم و جان خویش نکوشم از این قافله به راه افتاده در این نیمه گیتی، عقب ماندهام.
راوی دوم برنامه نبیالله احمدلو در ابتدای سخنانش گفت: آذر سال 1365 وقتی فرماندهی گردان المهدی(عج) را تحویل من دادند، شهید کاشیها جانشین گردان شد. سه گروهان داشتیم. گردان ما در پدافند شلمچه بود. گردان تکمیل نبود. به ما نیرو دادند و تکمیل شدیم. وقتی نیروی جدید به ما دادند، اسلحه نداشتیم تا به آنها بدهیم. آرپیجی و تیربار کم بود.
یک نکته جالب برایتان بگویم و آن این است که عده زیادی از مردم بصره از خریدن لوازم مردم خرمشهر اکراه داشتند و خرید و فروش آن را حرام میدانستند و بسیاری از مغازههای بصره و کنار خیابانها و پیادهروها پر بود از لوازم مردم خرمشهر به فروش میرفت. عدهای از مؤمنین عراقی حتی از فروشگاههای دولتی خرید نمیکردند...